ابوالحسن حلوانی نقل می کند:
روزی که منصور حلاج را می خواستند اعدام کنند من انجا بودم...
اورا از زندان بیرون اورده بودند و در بند و زنجیر بود....
گفتم :
ای شیخ این احوال را ازکجا یافتی؟
گفت:
از کرشمه های جمال او از بس کسانی را که مشتاق وصال اند جذب می کند...
انگاه که منصور را بردند تا اعدامش و به قتل رسانند...
او به شاگردانش می گفت:
ناراحت نباشید سی روز دیگر نزد شما خواهم بود....
نظرات شما عزیزان: